کد مطلب:211589 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:264

بررسی رفتار حکام اموی
كسانی كه در صفحات پیشین ذكر آن ها رفت، از یك طرف، و خصوصیات انقلاب ها و قیام ها و ویژگی های رهبران آن ها از طرف دیگر ما را به كشف این حقیقت قادر خواهد ساخت.

زید رهبر انقلابی، توسط ابوالجارود این چنین توصیف شده است:

«وارد شهر شدم و از هر كس كه پرسیدم زید بن علی كجاست؟ به من گفتند: سوگند خورده ی قرآن آن جا است» [1] .

طبری وی را چنین توصیف كرده است:

«عابد، سخاوتمند، متقی و شجاع» [2] او مورد تأیید و حمایت ابوحنیفه نعمان بن ثابت، بنیان گذار مذهب حنفی قرار گرفت و ابوحنیفه برای یاری وی زكات در نظر گرفت مسئله ای كه بعدها به علت آن مورد محاكمه قرار گرفت و آزار و اذیت دید. بسیاری از نویسندگان و مورخان از جمله استاد محمد اسماعیل ابراهیم، كه تحقیق مفصلی درباره ی مذهب حنفی و حكومت امویان و هم چنین قیام زید و ملاحظه ی حق اهل بیت در خلافت انجام داده است، این حقیقت را بیان می سازد.

ابوحنیفه معتقد بود كه بنی امیه و تكیه ی آن ها بر خلافت، به حق نبوده است و این مسند را از طریق زور شمشیر و توسل به نیرنگ به دست آورده اند. به این علت قلبا به امام علی بن ابی طالب علیه السلام و فرزندان او یعنی؛ كسانی كه قربانی ظلم و ستمگری امویان شده بودند، كشیده شده بود به طوری كه از كشته شدن زید بن



[ صفحه 28]



علی زین العابدین شدیدا اندوهگین شد. زیرا معتقد بود وی امامی عادل و مستحق خلافت و دارای مزایای عالی بود.

ابوحنیفه در گرایش به اهل بیت و دشمنی با امویان ثابت قدم ماند و هیچ گونه منصبی در حكومت امویان را نپذیرفت و هر از چندگاهی محبت و میل عاطفی و درونی خود را به علویان علنی می كرد.

مسئله ای كه موجب شد ابن هبیره، والی كوفه، آن را دست آویز قرار دهد، از او انتقام بگیرد و به مراقبت و جاسوسی از او بپردازد، كوچك ترین تخطی او را گزارش كند و بدین وسیله او را مجازات نماید، زمانی بود كه از او خواست منصب قضاوت را بپذیرد و او این درخواست را رد كرد. ابن هبیره این را تمكین كردن از حكومت تلقی نمود و او را به زندان انداخت.

اما ابوحنیفه توانست به وسیله ی یكی از نگهبانان از زندان فرار نماید و خود را به مكه برساند و در آن جا اقامت كند. وی در مكه باقی ماند تا این كه عباسیان بر امر مستولی گشتند، سپس به كوفه بازگشت. [3] .

در این فضای اختناق آور و خطرناك، زید قیام خود را علنی كرد و آن را از كوفه آغاز نمود. همه ی مردم به این قیام دل بستند و آرمان های خود را در آن دیدند. بنابراین به سرعت به آن پیوستند.

زید برای این قیام نكرده است كه خود منصب خلافت و امامت را به دست گیرد، بلكه آن را برای رضایت و خیرخواهی آل محمد در نظر گرفته بود و می دانست كه برادرش امام باقر علیه السلام، پیشوا و زعیم آل محمد صلی الله علیه و آله در زمان خودش است. بنابراین با برادرش مشورت كرد تا بعد از پیروزی قیام، ولایت امر را به وی بسپارد. اما امام باقر علیه السلام به او خبر داد كه از پدرانش و از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده، كه مدت حكومت بنی امیه هنوز به پایان نرسیده است و او در این راه (كه ضد



[ صفحه 29]



هشام قیام كرده است) كشته خواهد شد.

مسعودی می گوید:

«زیدبن علی با برادرش محمد بن علی بن الحسین (امام باقر علیه السلام) درباره ی قیام خود مشورت كرد. وی به زید پاسخ داد كه به مردم كوفه اعتماد نكند، زیرا كه مردم كوفه اهل نیرنگ و فریب بودند، به او گفت:

در این شهر جد تو علی كشته شد، عموی تو حسن مورد آزار و استهزا قرار گرفت، پدر تو حسین در آن جا كشته شد و در این شهر و توابع آن به اهل بیت توهین شد. از مدت زمان حكومت بنی مروان و سپس به دنبال آن ها حكومت عباسیان او را با خبر كرد. اما او بر مطالبه ی حق تصمیم گرفته بود و بر آن ثابت قدم ماند. [4] .

(امام باقر) به او گفت:

ای برادر! من برای تو می ترسم كه فردا بر سر دارالحكومه ی كوفه به دار آویخته شوی، سپس با او خداحافظی كرد و می دانست كه دیگر او را نخواهد دید.»

پیش بینی امام باقر علیه السلام درست بود. زید قیام كرد و در كوفه به قتل رسید. یاران او مخفیانه او را دفن كردند اما هشام بن عبدالملك اموی دستور داد كه جسد او را بیابند و آن را از قبر درآورند و برهنه به دار بیاویزند و همین طور هم شد!!

قتل زید و یارانش واقعه ای دل خراش و سوزناك بود و وجدان امت اسلامی را به جوش آورد و احساسات آن ها را برانگیخت و آن ها را به قیام، هوشیارتر ساخت و پایان حكومت امویان را به جلو انداخت به طوری كه بیش از یازده سال بعد از كشتن زید، دوام نیاورد. این دوره، از قیام ها و خیزش ها كه به رهبری مردانی از اهل بیت پیامبر صورت می گرفت، پر بود.

گذر این حوادث و مشابه آن، مشكلات و رنج هایی را نصیب اهل بیت پیامبر



[ صفحه 30]



گرامی صلی الله علیه و آله و امت اسلامی كرد و تأثیر خود را در شخصیت امام جعفر صادق علیه السلام گذاشت و عزم او را در ادامه ی جنبش سیاسی و اجتماعی از طریق گرایش های علمی و حفظ شریعت و تربیت نسل جدید از عالمان و فقیهان كه بتوانند مسئولیت خود را در دوره های آتی ایفا نمایند، راسخ تر نمود زیرا كه در آن زمان به علت جو اختناق و سلطه ی همه جانبه، هرگونه تحرك و فعالیت از وی سلب شده بود. با این تعبیر هشام بن عبدالملك از امام صادق علیه السلام و پدرش امام باقر علیه السلام ترس داشت و از این كه آن ها با انقلابیون علوی همراه شوند وحشت داشت به این دلیل آن ها را به شام فراخواند و به تحقیق و بازجویی در اعمال آن ها پرداخت، اما نتوانست مدركی دال بر ارتباط آن ها با این قیام ها پیدا كند. بنابراین هر دو، با توجه خاص الهی به مدینه بازگشتند.

2- سقوط حكومت امویان (132 هـ.ق): رویداد خطرناك دیگری كه در زمان امامت جعفر صادق علیه السلام به وقوع پیوست، سقوط حكومت اموی و تأسیس حكومت عباسیان بود. دعوت به قیام علیه امویان به نام ولایت اهل بیت صورت گرفت هر چند كه بنی عباس باطنا تمایل داشتند كه خود خلافت را به عهده بگیرند. در ابتدای قیام دعوت برای ابراهیم بن محمد عباسی انجام می گرفت اما با كشته شدن وی، بیعت برای برادرش ابوالعباس عبدالله بن محمد عباسی صورت گرفت.

زمانی كه ابوسلمه خلال، از مرگ ابراهیم و انتقال بیعت به برادرش آگاه شد از چنین تحولی ترسید و به امام جعفر صادق علیه السلام گرایش پیدا كرد تا برای او بیعت بگیرد و نامه ای در دو نسخه نوشت.

یكی از آن ها را برای امام جعفر صادق علیه السلام و دیگری را برای عبدالله بن الحسن ارسال كرد. عبدالله بن الحسن از بزرگان علویان و از رئیسان آن ها بعد از امام صادق علیه السلام محسوب می شد.

سپس به فرستاده ی خود دستور داد كه نامه ی او را به نزد امام صادق علیه السلام ببرد. در این نامه از امام صادق علیه السلام خواسته بود به كوفه بیاید تا بیعت با وی در آن جا به



[ صفحه 31]



اتمام برسد و خلافت را به عهده بگیرد و به فرستاده ی خود دستور داد كه حتما جوابی از امام صادق علیه السلام بگیر. اگر امام صادق علیه السلام جواب موافق داد پس دیگر نیازی نیست كه نزد فرد دوم بروی زیرا در این صورت او امام و شخص دارای شرایط برای رهبری است. اما اگر جواب وی منفی بود نزد عبدالله بن حسن برو. فرستاده، نامه را گرفت و به سوی امام صادق علیه السلام روانه شد و از آن چه نزد خود داشت به امام، خبر داد، اما امام صادق علیه السلام جوابی به وی نداد و نامه ی او را در آتش انداخت و به او گفت: آن چه را دیدی برای ارباب خود بازگو كن. سپس با شعری از «كمیت بن زید» برای او چنین نوشت:

«ای محل آتش! نور تو را شخص دیگری استفاده می برد و ای هیزم كش! در طناب كس دیگری هیزم جمع می كنی.» [5] .

فرستاده خارج شد و به سوی عبدالله بن حسن روانه شد و نامه ی دوم را به او داد. سپس او نامه را خواند و بسیار مسرور گشت، بدون این كه توانایی موضع گیری درباره ی چنین مسئله ی مهم و خطرناكی را داشته باشد، به سوی امام صادق علیه السلام آمد با این تصور كه امام با شنیدن این خبر خوش حال خواهد شد و از آن استقبال خواهد كرد. اما این طور نشد و امام از آن چه بین خود و فرستاده، روی داده بود او را خبر داد و از پاسخ دادن منع كرد و از عواقب آن آگاه ساخت. امام صادق علیه السلام سیر حوادث و نتایج آن را خوب می شناخت، و از آن چه در آینده برای آن ها اتفاق می افتاد مطلعشان می ساخت. وی علوم را از پدر خویش (امام باقر علیه السلام) و او از پدرانش و آن ها نیز از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله به ارث برده بودند (همان طور كه قبلا درباره ی امام باقر علیه السلام نقل شد).

در روایات آمده كه رسول خدا صلی الله علیه و آله به اهل بیت خود گفته است:

«خدا برای ما اهل بیت، آخرت را در برابر دنیا برگزیده است و به راستی



[ صفحه 32]



اهل بیت من با مصایب و گرفتاری ها و دربه دری های زیادی در آینده مواجه خواهند شد، تا این كه برای آن ها قومی از مشرق كه پرچم های سیاه حمل می كنند خواهند آمد و خواهان خیرخواهی می شوند. اما آن را به دست نمی آورند، پس می جنگند و پیروز می شوند. و آن چه به دست آورده اند ارائه می كنند، اما كسی آن را نمی پذیرد تا این كه آن را تقدیم مردی از اهل بیت من می كنند؛ همان گونه كه پیش از آن همه جا پر از ظلم و ستم بود، پر از قسط و عدل می شود.

اگر كسی از شما در آن زمان باشد از آن ها نپذیرد، حتی اگر همانند دانه ای بر روی یخ قرار گرفته باشد.» [6] .

اما عبدالله بن الحسن به نصیحت امام صادق علیه السلام گوش نداد و گفت: به راستی قوم ما، از فرزندم محمد می خواهند هدایتگر امت باشد. اما ابوعبدالله امام صادق علیه السلام جواب داد: به خدا سوگند، او هدایتگر امت نخواهد بود و به محض این كه شمشیرش را بیرون بیاورد، كشته خواهد شد. اما عبدالله با امام به مشاجره پرداخت و به وی گفت: به خدا سوگند، چیزی كه تو را از آن باز می دارد، حسادت است.

ابوعبدالله جواب داد: به خدا سوگند، این چیزی جز نصیحت من به تو نیست...» [7] .

آن چه امام پیش بینی كرده بود، به وقوع پیوست. و قبل از این كه فرستاده ی ابوسلمه خلال نزد او برگردد، خلافت به دست ابوعباس سفاح می افتد. عباسیان بر حكومت چیره می شوند و حق آل بیت علیهم السلام را نادیده می گیرند و نسبت به آن ها ستم روا می دارند این در حالی است كه دعوت آل عباس به نام اهل بیت صورت می گیرد. از این رو مظلومیت آن ها بیشتر آشكار می شود و به همین دلیل مردم به



[ صفحه 33]



دوستداری آن ها برمی خیزند. علویان در حكومت بنی عباس شدیدترین بلایا را دیدند، همان طور كه دیگران هم از ظلم و جور بنی عباس در امان نبودند؛ به طوری كه استبداد آن ها چنان خونین و خشونت آمیز بود كه خلیفه ی اول آن ها لقب سفاح گرفت، یعنی كسی كه خون ریزی می كند. به این ترتیب، درد و رنج امام زیاد گشت و تنگناها فزونی یافت.

در این جا متذكر می شویم كه ابوالعباس سفاح از ترس قدرت شخصیتی امام و رهبری او و احتمال رقابت با وی، او را به حیره فرا می خواند و شرایط را بر وی سخت می گیرد. اما خدا، دیواری بین وی و امام قرار می دهد و امام به مدینه باز می گردد تا از این طریق مأموریت علمی و روشن گرانه ی خود را تداوم بخشد.

زمانی كه ابوجعفر منصور خلافت را عهده دار شد، ترسش از امام صادق علیه السلام فزونی یافت. وقتی دید منزلت و شخصیت امام در میان آحاد مردم جامعه دارای درجه ی والایی است و اسم وی در همه ی آفاق بر سر زبان ها است، حسادتش بیش تر شد.

شخصیت علمی امام آن چنان قوی بود كه تمام شخصیت های علمی و سیاسی معاصر خودش را در سایه ی خود پنهان كرده بود، به این علت ابوجعفر منصور چندین بار از امام صادق علیه السلام دعوت كرد از مدینه به عراق بیاید تا از این طریق درباره ی وی به تحقیق بپردازد و از عدم ارتباط وی با قیام های مخفیانه علیه حكومت عباسی مطمئن شود، زیرا ابوجعفر منصور از گرایش آن ها به امام صادق علیه السلام آگاه و بر قدرت و قوت شخصیت وی واقف بود و از طرف دیگر می دید كه علویان برای پایان بخشیدن به حكومت عباسی در تلاش هستند تا بار دیگر اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را بر مسند قدرت بنشانند.

ابوجعفر منصور بسیار تلاش كرد، امام صادق علیه السلام را هوادار خود نشان دهد، اما موفق نشد زیرا امام علیه السلام حكومت عباسی را به طور كامل تحریم كرده بود و می دانست كه تحریم وی برای مسلمانان از نظر شرع علامت منحرف بودن



[ صفحه 34]



حكومت عباسی است، به این دلیل تمایل به آن، در قلوب مردم، ضعیف می گشت و قانونی بودن آن زیر سؤال می رفت و فضا را آماده می ساخت تا آن حكومت را نابود ساخته و از آن رهایی یابد.

امام چنین موضع گیری روشنی را مطرح می كند، بدین معنی كه همه ی عالمان و روشن فكران باید در برابر حكومت های ظالم این شیوه را در پیش بگیرند.

ابوجعفر منصور نامه ای برای امام صادق علیه السلام می نویسد و از او می خواهد كه به یك دیگر صادقانه نزدیك شوند و با هم، هم صحبت گردند؛ آن چه كه در این نامه آمده است، چنین است:

«چرا مانند مردم، با ما همراه نمی شوی؟»

امام صادق به او جواب می دهد:

«ترسی از برای تو نزد ما نیست و هیچ كاری با آخرت نداری تا ما تو را به آن دعوت كنیم و در نعمت به سر نمی بری تا به سبب آن به تو تبریك بگوییم و تو را دچار مصیبت نمی بینیم تا به تو تسلیت بگوییم.»

سپس منصور برای وی نوشت: «با ما هم صحبت باش تا ما را نصیحت كنی.»

امام صادق علیه السلام به او جواب داد:

«هر كس دنیا را بخواهد تو را نصیحت نخواهد كرد و هر كس آخرت را بخواهد با تو هم صحبت نخواهد شد.» [8] .

خشم ابوجعفر منصور روز به روز افزایش یافت و وحشت وی، از محور بودن و جایگاه امام صادق علیه السلام رو به ازدیاد گذاشت. تا این كه ابوجعفر منصور در وضعیتی قرار گرفت كه از داشتن یك موضع گیری مشخص در برابر امام ناتوان شد. به طوری كه خود می گوید:



[ صفحه 35]



«این اندوه در حلقوم خلفا گیر كرده است به طوری كه نمی توان آن را نفی كرد و یا قتل او را جایز دانست و اگر من و او از یك شجره ی ریشه دار، (كه شاخ و برگ گرفته و ثمره نشسته است و بركات آن واصل شده، قداست آن در كتاب زبور آمده است) هرگز عواقب درگیری با وی را در نظر نمی گرفتم، زیرا كه آگاهی یافتم به شدت غیبت ما را می كند و از ما بدگویی می كند.» [9] .

3- قیام محمد بن عبدالله بن الحسن معروف به «نفس زكیه» در سال 145 هـ.ق، روی داد خطرناك سوم در عصر امام صادق علیه السلام (و در زمان خلافت ابوجعفر منصور) بود.

منصور خلافت خود را در سال 136 هـ.ق بعد از خلافت برادر خود، ابوالعباس سفاح، به عهده گرفت. او بی رحم ترین خلفای قبل از خود نسبت به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله بود.

روزگار وی، روزگار سختی و مشقت، برای عموم مسلمانان بود. این باعث شد كه محمد بن عبدالله بن حسن (پسر عموی امام صادق علیه السلام) علیه وی قیام كند.

با توجه به آن چه در سطور قبل گذشت، از موضع گیری امام صادق علیه السلام درباره ی عهده دار شدن خلافت به وسیله ی عبدالله بن الحسن و فرزند وی، محمد آگاه شدیم. او یقین داشت كه این قیام از ناموفق ترین قیام های علویان خواهد بود. و همان طور كه در گفت وگوی او با عبدالله بن حسن در ابتدای دعوت عباسیان (در سیزده سال پیش) مشاهده كردیم، به وی خبر داد كه خلافت از آن بنی عباس خواهد بود و فرزند او را منصور (خلیفه ی عباسی) به قتل خواهد رساند.

در گفت وگوی امام صادق علیه السلام و عبدالله بن الحسن چنین آمده است:

«... به راستی این (منظور ابوجعفر منصور) او را بر روی سنگ روغنی خواهد كشت و سپس برادر خود را در حال خواب می كشد و انصار و یاران او را در آب غرق



[ صفحه 36]



خواهد كرد.»

آن گاه با عصبانیت برخاست (در حالی كه ردای او بر زمین كشیده می شد) ابوجعفر (منصور (خلیفه)) كه در این گفت وگو حاضر بود به دنبال وی رفت و به او گفت: «آیا می دانی چه می گویی ای ابا عبدالله؟» جواب داد:

«بله به خدا سوگند! می دانم و اوست كه بر كائنات احاطه دارد.» [10] .

«... وقتی ابوجعفر منصور به خلافت رسید، امام جعفر صادق علیه السلام را مسموم كرد و هر گاه او را به یاد می آورد، می گفت: امام صادق بن محمد به من این چنین و آن چنان گفت و من به گفته های وی وفادار ماندم.» [11] .

همانا محمد، صاحب نفس زكیه، علیه ظلم منصور خلیفه ی عباسی و حكومت وی قیام كرد. امام صادق علیه السلام نیز همان احساس و موضع گیری را نسبت به حكومت منصور داشت اما تفاوت آن دو در شیوه ی نگریستن به امور بود.

به طوری كه حقیقت در نزد امام صادق به وضوح روشن بود در حالی كه در پیش پسر عم وی مخفی بود. به این دلیل امام صادق علیه السلام با آن مخالفت كرد، زیرا می دانست این قیام شكست می خورد و عواقب رنج آور و محنت آسای آن متوجه اهل بیت علیهم السلام خواهد شد.

امام صادق علیه السلام درست پیش بینی كرده بود. در تاریخ می خوانیم كه محمد، صاحب نفس زكیه، دعوت خویش را آغاز كرد. مدتی مخفیانه زندگی نمود تا این كه پدر و عموزاده ها و خاندانش دست گیر شدند در این حال قیام خود را در شهر مدینه علنی كرد و بلافاصله شكست خورد و به قتل رسید. همان طور فرزندش علی در مصر كشته شد، پسر دیگرش عبدالله در سند به قتل رسید. و فرزندش حسن در یمن زندانی شد و در همان جا مرد و برادرش ادریس در بلاد مغرب مسموم شد.

سپس برادرش یحیی در بصره قیام كرد و همراه با یارانش به سوی كوفه روانه



[ صفحه 37]



شد، اما در نزدیكی آن به قتل رسید. و این چنین قیام علویان به پایان رسید و بعد از آن حوادث تلخ و ناگواری های سخت بر اهل بیت علیهم السلام متوجه شد كه امام صادق علیه السلام نیز از آن ها مصون نماند.

منصور، خلیفه ی عباسی نسبت به امام مظنون شده و از او ترسید و دچار این توهم شد كه شاید همه ی این قیام ها را، امام صادق علیه السلام به حركت در آورده است، به همین دلیل از او خواست كه به عراق بیاید. این در زمانی بود كه دعوت به قیام محمد صاحب نفس زكیه، قوت گرفته بود.

امام در عراق متهم شد كه به این قیام ها كمك می كرده و طرف دار آن ها بوده است. به همین علت بر امام سخت گرفتند و او را تحت فشار قرار دادند و از او خواستند تا طبق نظر آن ها رفتار كند. ابوجعفر منصور از پاسخ هایی كه امام در جواب این اتهامات ارائه داد قانع شد و به نادرستی گزارش ها و اتهامات وارده رأی داد و او را آزاد كرد. همان طور یك بار دیگر و آن هم بعد از كشتن محمد صاحب نفس زكیه امام را به عراق فراخواند و او را مورد تهمت قرار داد كه خانه ی خود را محل جمع آوری سلاح و امدادرسانی به قیام كنندگان علیه حكومت عباسی قرار داده است.

سپس جاسوسانی كه چنین گزارش هایی را ارائه داده بودند حاضر كرد تا در رویاروی امام آن چه را به او نسبت داده بودند بازگو كنند. یكی از این مردان حاضر شد امام از او خواست كه سوگند بخورد كه آن چه وی به امام صادق علیه السلام نسبت داده است راست می باشد و این چنین سوگند خورد:

«قسم به خدایی كه جز او خدایی نیست؛ خدای پیروز و زنده و قائم.»

امام صادق علیه السلام به او پاسخ داد:

«در قسم خوردن عجله به خرج نده، زیرا كه من تو را سوگند خواهم داد.»

منصور (خلیفه) از امام صادق علیه السلام می پرسد:

«چه چیزی در این سوگند تو را برآشفت؟»



[ صفحه 38]



امام در شناختی از جهان نسبت به مسئله ی توحید و پروردگاری خداوند پاسخ داد:

«به راستی خداوند زنده ی بخشنده است، اگر بنده ای شریكی برای او قرار دهد او را با مجازات پاسخ نخواهد داد ولكن ای مرد بگو:

به خدا پناه می برم از قدرت او و آن چه كه در توانش هست، و به قدرت و توانایی او پناه می برم. در آن چه كه می گویم صادق هستم.»

منصور گفت: «سوگند بخور به شیوه ای كه ابوعبدالله به آن سوگندت داد.»

پس مرد به این شكل سوگند خورد، اما هنوز سخن وی تمام نشده بود كه بر زمین افتاد و مرد. ناگهان خلیفه دچار وحشت شد و اطرافش به لرزه افتاد و به امام صادق علیه السلام گفت:

از نزد من به سوی حرم جدت برو (اگر آن جا را انتخاب می كنی، و یا نزد ما ماندن را انتخاب می كنی) هرگز از خدمت و اكرام به تو خسته نخواهم شد و به خدا سوگند از این به بعد سخن هیچ كس را باور نخواهم كرد. (به حرف كسی گوش نخواهم داد). [12] .

و این چنین امام صادق علیه السلام فضای آشفته ی سیاسی عصر خود را سپری كرد. فضای آكنده از دشمنی، جاسوسی، تهدید و اطاعت كوركورانه با وجود این وی توانست كه رسالت علمی خود را با استطاعت از دانایی، قدرت و اراده به پایان برد و توانست انوار علوم را در دورترین نقاط منتشر كند و نسلی از دانشمندان، فقیهان و اهل كلام را تربیت كند.



[ صفحه 41]




[1] ابوالفرج اصفهاني / مقاتل الطالبين / ص 135.

[2] طبري / اعلام الوري باعلام الهدي / ص 262.

[3] ائمه المذاهب الاربعه / ص 48 / محمد اسماعيل ابراهيم.

[4] مروج الذهب / مسعودي / ج 3/ ص 206.

[5] مروج الذهب / مسعودي / ج 3/ ص 254.

[6] سنن ابن ماجه / ج 2 / ص 1366.

[7] مروج الذهب / مسعودي / ج 3 / ص 254.

[8] محمد ابوزهره / الامام الصادق / ص 138 و 139.

[9] محمد ابوزهره / الامام الصادق / ص 138 و 139.

[10] مقاتل الطالبين / ص 256.

[11] مقاتل الطالبين / ص 256.

[12] مقاتل الطالبين / ص 46.